راز خانواده ملکه(قسمت20)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, :: 16:55 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

فردای اونروز میرنا و فیلیز و میوکی به همراه ملکه لائورا رفتن به حیاط قصر!!
میرنا با یکم تفکر پرسید:بانوی من میتونم بپرسم ما دقیقا چرا اینجاییم؟
ملکه لائورا لبخندی به میرنا تحویل داد و گفت:یادتون هست دیشب بهتون گفتم که ما میریم به یونان؟        میوکی:خب درسته یادمه ولی میتونم بپرسم دقیقا چرا اونجا آخه شما که نمیدونین وقتی بخواین به یه کشور خارجی برین اون کشور با کلی سرسختی و ویزا و همین طور پاسبورت اجازه میدن وارد شین حتی اگه ملکه هم باشین!!
فیلیز دید که میوکی داره حرف زیاد از حد میزنه و با پشت آرنجش به بازوی میوکی زد و گفت:میوکی!!!      ملکه لائورا سری تکون داد و گفت:اشکالی نداره فیلیز اون حرف منطقی رو زد!ولی باید اینو بدونین که من همه چیزو از قبل برنامه ریزی کردم شناسنامه هرچیزی که بتونیم توی یه کشور خارجی دووم بیاریم یعنی الان تنها کاری که باید بکنیم اینه که فقط خودمونو به اون کشور برسونیم که راهش همینجاست!!
میرنا:همین جا؟!!!        ملکه لائورا:درسته همینجا!! و بعد در حالی که چشماشو میبست دو تا دستاشو بهم زد و از لای دوتا دست یه ورد نورانی دراومد وقتی نورش به حد کافی شد ملکه لائورا اون ورد رو روی همه دخترا ریخت و همه چشماشونو بستن و وقتی باز کردن خودشونو توی شهر خیلی بزرگی دیدن!!
میرنا اول چشماشو بهم مالید و باز کرد و گفت:وایی ما دقیقا الان کجاییم؟
ملکه لائورا:دخترا خوش اومدین به شهر آتن!!
منظره ی شهر آتن

میرنا به دورورش نگاه کرد و با حیرت گفت:واییی!!
میوکی خندید و گفت:وایی اونجا رو نگاه خیلی قشنگه!!!ولی سرورم آتن دقیقا کجاست؟
ملکه لائورا خندید و گفت:فکر کنم تو اینو بهتر بدونی آتن پایتخت کشور یونانه و تقریبا قدیمی ترین شهر توی اروپائه!!          میوکی:واقعا؟!!       ملکه لائورا:بله کشور یونان 300سال قبل از میلاد هم وجود داشته!!
میرنا:خب پس میشه گفت از باستانی ترین کشور های دنیائه!!            
فیلیز:اینا همه درست ولی سرورم میشه دقیقا بگین ما برای چی اومدیم اینجا؟
ملکه لائورا:ما وظیفه خیلی سختی داریم فیلیز ما باید هرجور شده جلوی لرد باسدروم رو بگیریم و نذاریم که انرژی موسیقی و همین طور دریم ملودی رو مال خودش کنه ولی ما باید اولین نفری باشیم که انرژی موسیقی رو جمع میکنیم و اولین جایی که باید بریم اینجائه یعنی یونان ما اول از طایفه های باقی مونده از دوره کلاسیک باستان شروع میکنیم و باستانی ترین جایی که میتونیم بریم اینجائه یعنی یونان بعدش میریم...
میرنا:بانوی من کجا میریم منم دلم میخواد بدونم!!          ملکه لائورا:خب بعدا بهتون میگم کجا بریم چون الان وظیفه ما اینجاست توی یونان ولی ما باید یه نفری رو پیدا کنیم تاریخ این کشور و خیلی از چیزا رو بخوبی بلد باشه!! ولی چجوری ما که اینجا کسی رو نمیشناسیم!!
میرنا:و مطمئنن اگه اینجا هم بمونیم نمیتونیم پیداش کنیم فکر کنم اولین جایی که ما باید بریم قسمت سیاسیه چون اینجا بیشتر به حومه شهر میخوره!!
فیلیز سری تکون داد و گفت:حق با میرناست ما باید بریم به مرکز شهر تا اونجا بتونیم یه جای بهتری پیدا کنیم و بعد دنبال کسی که این خصوصیات رو داشته باشه بگردیم!!
میوکی:ولی چجوری بریم این شهر خیلی بزرگه چجوری راه رو پیدا کنیم؟
ملکه لائورا با جدیت کامل گفت:با مترو میریم!!
توی مترو داشتن میرفتن که یه دفعه فیلیز سر صحبت رو باز کرد و پرسید:میرنا میتونم یه چیزی بپرسم بین تو و سالی چیزی هست؟
میرنا:چی؟...اوهههه!!!نه!نه!اصلا این طور نیست چطوری این فکرو کردین؟
میوکی:ببین دختر به محض این که فیلیز این سئوالو ازت پرسید قرمز شدی!!خواهشا قایم نکن ما دوستاتیم البته میدونیم تو الان مدتیه از بهترین دوست خودت دور شدی ولی خواهشا به ما اقلا بگو!!            میرنا با دستپاچگی گفت:من...من نمیدونم!! خودمم نمیدونم مشکلم چیه اون بهم گفت دوسم داره ولی من هنوز مطمئن نیستم!!
فیلیز:خب پس به تو اعتراف کرد!!        میرنا:وایی نه!نه فیلیز این طور فکر نکن اون فقط به من گفت دوسم داره چیزی غیر از این نشد!!
فیلیز:نمیخواد از چیزی بترسی میرنا من از همون اول میدونستم من پسر خالمو خیلی خوب میشناسم!!از نگاهاش فهمیدم چه حسی نسبت به تو داره ولی ناراحت نشو من که نگفتم دوستی شما اشتباهه!!          میرنا:چی؟دوستی؟نه اصلا این طور نیست من و اون باهم دوست نیستیم فقط دیشب اون به من گفت که دوسم داره همین!!!
فیلیز:ولی مهم تر از اون اینه که تو هم اونو دوست داری!!     میرنا:من دوسش دارم؟!!
فیلیز:کاملا معلومه!!ولی خب چرا قایمش میکنی از کی میترسی؟از من؟نه بابا من همیشه دلم میخواست بالاخره یه دختری پیدا شه که اون پسره رو توی دستاش داشته باشه!!
میرنا:این از محبت توئه فیلیز ولی من واقعا مخالف این رابطه ام من دلم نمیخواد اونو توی دردسر بندازم!!       میوکی:میگم بازم خوبه توی بغلش نپریدی!!
میرنا:نه بابا!!در اون صورت از خجالت میمردم!!          میوکی:درکت میکنم چون خودمم یه بار وقتی یه پسری که نمیشناختمش توی یه کار خیلی مهمی کمکم کرد من برای مثلا نشانه تشکر پریدم بغلش باورت میشه من از روی زمین بلندش کردم چون توی حالت فرشته ام بودم

میرنا:وایی بعدش چی شد؟!!      میوکی:خب مرده همین طور داشت به من نگاه میکرد اون موقع بود که به خودم اومدم و انقدر خجالت کشیدم که اگه حال منو اون موقع میدونستی دلت برام آتیش میگرفت!!
میرنا خندید و ادامه داد:جالبه ولی مرده چرا ولت نکرد؟حتما نمیخواسته دیگه بیشتر از اون خجالت بکشی و گذاشته تا خودت متوجه اشتباهت بشی دیگه جنتلمن بازی دیگه!!
میوکی:ولی به هر حال من داشتم از شدت خجالت آب میشدم اون موقع بود که به خودم گفتم:دختر دیگه هرگز از یه مرد کمک نخواه یا اگرم کمکت کرد فقط خیلی سرد و بدون هیچ احساسی یعنی محرمانه بگو ممنون لازم نیست دیگه فیلم هندیش کنی!!
فیلیز:دخترا ما اینجا نشستیم و همش داریم حرف میزنیم ولی ملکه به نظر میاد فکرش خیلی مشغوله!!
همه به ملکه لائورا نگاه کردن که داشت از پنجره مترو تاریکی تونل رو تماشا میکرد!!

 فیلیز اومد جلو دستشو گذاشت روی شونه ملکه لائورا و با یکم تفکر گفت:بانوی من حالتون خوبه؟          ملکه لائورا اون موقع کاملا در فکر بود و با شنیدن صدای فیلیز یه دفعه به خودش اومد و گفت:اوهه...!نه چیزی نیست فقط داشتم بیرون رو تماشا میکردم!!              میوکی:سرورم واقعا حق دارین داخل این مترو انقدر تاریک و ترسناکه که نگو انگار اومدیم کلبه وحشت!!!
ملکه لائورا:این جور چیزا مهم نیست ما میخوایم فقط هرچه زودتر خودمونو به مرکز شهر برسونیم!!     میرنا:ولی اونجا خیلی دوره و فکر کنم با این وضعیت باید حالا حالا ها توی این تونل وحشت بمونیم!! و بعد تصمیم گرفت از یه نفر که همین اطرافه بپرسه که کی میرسن به مرکز شهر و دورورشو نگاه کرد و یه دختر دید
دختره

میرنا رفت پیش دختره یکم اومم کرد و پرسید:ببخشید خانم ممکنه بپرسم ما کی به مرکز شهر میرسیم؟         دختره به نقشه ای که بالای دیوار مترو بود اشاره کرد و گفت:اونجاست نقشه اونجاست شما مقصدتون مرکز شهره مگه نه باید دقیقا8تا ایستگاه رو پشت سر بذارین تا برسین اونجا!!
میوکی:8تا!!!!        دختره یکم فکر کرد وگفت:ببخشید میتونم بپرسم شما اینجا چیکار میکنین؟           میرنا:چی...؟منظورتون چیه؟!!یعنی فهمیدین ما خارجیم؟!!
دختره خنیدید و گفت:خب پس چ فکر کردین وقتی یه نفر توی این کشور به زبون شما حرف میزنه نمیتونه بفهمه که شما هم وطنیش نیستین؟!!
میرنا:نه نه من همچین حرفی نزدم فقط تعجب کردم!! ولی شما این زبون رو از کجا میدونین؟          دختره گفت:من خب راستش من این زبان رو یاد گرفتم از اول عمرم بلد نبودم یاد گرفتمش و البته کار سختی هم نبود تشخیص دادن شما!!به هر حال شما اینجا دنبال چی هستین؟
ملکه لائورا جلو اومد و گفت:ما میخوایم تا میتونیم درمورد تاریخ و تمدن این کشور بدونیم خیلی چیزا ما نیاز داریم که دونستنش خیلی کمک بهمون میکنه!!
دختره یکم فکر کرد و گفت:خب راستش دقیقا من نمیدونم خب من زیاد درمورد این جور چیزا سررشته ندارم تخصص من بیشتر توی معماریه!!ولی یه نفرو میشناسم که میتونه کمکتون کنه!!


مرسیا همون دختر یونانی که توی جنگل ممنوعه دریم ملودی به کریستال و بقیه جا و پناه داده بود الان دیگه توی آپارتمان خودش بود و داشت توی استخر شنا میکرد وقتی از استخر اومد بیرون خیلی خیس شده بود و روی محوطه نشست ماسک مخصوص شنا رو زد بالا و دستی به موهاش کشید!!


  مرسیا موهاشو زد بالا و چند بار سزشو تکون داد وقتی مطمئن شد دیگه آب بدنش چکه نمیکنه از جا بلند شد ماسکش رو درآورد و حوله اش رو دور بدنش پیچید و حوله دیگری رو زد به موهاش که یه دفعه متوجه شد گوشی اش دارد زنگ میزند و بدو بدو رفت گوشی رو برداشت و گفت:بله جانان!!
جانان:مرسیا دختر باورت نمیشه مشتری پیدا کردی!! مرسیا سری تکون داد و گفت:وایی جانان خواهش میکنم شوخی نکن!!
جانان:به خدا شوخی نمیکنم من همین الان از مترو اومدم بیرون سه تا دختر جوون که یه زنی که به نظر میاد34سالشه هم توی مترو بودن اونا دنبال کسی میگشتن که تاریخ و تمدن یونان رو به خوبی بلد باشه یعنی تو!!
مرسیا:راست میگی؟!! جانان آهی کشید و گفت:هنوزم حرف منو باور نمیکنی ولی خودت ببینشون!!
مرسیا:باشه بهشون بگو من الان رستوران...میرم!!
جانان:باشه!! و گوشیو قطع کرد و رو کرد به میرنا و گفت:خب بالاخره پیداش کردین مرسیا خانم اون کسیه که دنبالش میگردین برین پیشش الان میره رستوران...واقعا شانس آوردین چون اگه میگفت برین آپارتمانش باید چندین تا ایستگاه رو پشت سرهم میرفتین!!
میرنا:از کمکتون ممنونم جانان خانم!!
سپس همه با هم رفتن به همون رستورانی که مرسیا میگفت.مرسیا دقیقا روی میزی نشسته بود که نزدیک در بود.
میوکی رو کرد به فیلیز و گفت:فیلیز تو برو تو از هممون بزرگ تری پس تو برو فکر نکنم ملکه بتونن با این سروریختشون برن!!
فیلیز رفت جلو و مرسیا هم اومد جلو!!
فیلیز به مرسیا دست داد و گفت:روز بخیر من فیلیز دامیان هم از آشناییتون خوشوقتم!!
مرسیا هم به فیلیز دست داد و گفت:سلام خانم دامیان شمام میتونین از حالا به بعد به من بگین مرسیا دوست ندارم به فامیل صدام کنین!! مرسیا پلک هاشو بهم زد و گفت:چرا ایستادین بیاین بشینین!!
همگی رفتن نشستن گارسون اومد پرسید:ببخشید چی میل دارین؟
مرسیا:من که چیزی میل ندارم شما چیزی میل دارین؟ همه گفتن:نه و مرسیا هم گفت:نه آقا فقط میشه به اندازه هممون لیوان آب بیارین!!
گارسون گفت:چشم خانم!! وقتی گارسون رفت ملکه لائورا رو کرد به مرسیا و گفت:ما دنبال کسی میگشتیم که تاریخ و فرهنگ اینجا رو به خوبی بشناسه و جانان خانم گفت شمایین!!حالا واقعا شما میتونین کمکمون کنین؟
میرنا:ِِا...ا...خب خانم مرسیا ایشون خانم لائوران ملکه دریم...!!ولی یه دفعه به خودش اومد که داره با یه زمینی حرف میزنه و نمیتونه اسم دریم ملودی رو بیاره!!!
مرسیا لبخندی زد و گفت:نیازی نیست چیزیو مخفی کنین منم یه روزی میشه از دریم ملودی برگشتم اینجا منم تقریبا از اهالی اونجام لازم نیس بترسین!!و بلند شد و درحالی که به  ملکه لائورا تعظیم میکرد و گفت:خواهش میکنم علا حضرت!!
میرنا و میوکی داشتن از شدت تعجب شاخ درمی آوردن!! ملکه لائورا یکم سکوت کرد و بعدش گفت:خب همونطوری که خانم جانان گفتن شما میتونین کمکمون کنین مرسیا؟!
مرسیا:خب اختیار دارین بانوی من راستش نمیشه گفت من کاملا بلدم چون کاملا هم نیست من فقط درحد خودم از تاریخ تمدن اینجا میدونم چون این رشتمه تاریخ و باستان شناسی!!ولی میتونم درمورد خیلی چیزا کمکتون کنم مخصوصا درمورد الهه ها!!
میوکی:الهه ها؟!!!!       مرسیا:بله الهه ها!!تو دوره کلاسیک باستان مردم این کشور یه سری مجسمه هایی رو پرستش میکردن و علاوه بر پرستش براشون اسم هم میذاشتن همین طور افسانه های خیلی معروف و ماندگار!!من الان موردی ازشون ندارم برای دیدنشون باید برین موزه تا یا مجسمشون رو ببینین یا تصویرشون میتونم کمکتون کنم.
میرنا:واقعا ممنون میشیم مرسیا!!
مرسیا یه دفعه بلند شد و گفت:ببخشید خانم ها من باید قرص هامو بخورم و براشون باید برم دستشویی فعلا الان میام!!
میرنا:باشه خانم!!
مرسیا به دستشویی رفت و قرصشو درآورد و خورد ولی همون موقع سر و کله کنتس ساتورن از پشت سر پیداش شد!!
کنتس ساتورن:خب!خب!خب!دختر باستان شناس آینده یونانی و علاوه بر اون جاسون خیلی زیبا و مطیع دستور های من!! بعد در حالی که به مرسیا نزدیک تر میشد گفت:خب گل یونانی من توی جنگل یه فرشته نگهبان درجه یکت بود ولی الان دیگه هیچکی نمیتونه کمکت کنه!!
مرسیا حرف های کنتس ساتورن رو شنید و به محض این که پشتشو کرد تا بتونه ببینتش کنتس ساتورن جادوی سیاه رنگ رو برداشت و محکم کوبید رو شونش!!
جادو خیلی زود اثر کرد و مرسیا بیهوش افتاد زمین!!

 کنتس ساتورن اومد بالای سرش و گفت:خیلی خب دختر کوچولو نگران نباش بلایی سرت نمیاد فقط همین طوری که میبینی تغییر شکل دادی و پایین موهات از حالا به بعد سرمه ایه!!مهم نیست مهم شخصیتته!!
سائولار و شوناک اومدن و گفتن:ببینم تو با این دختره چیکار کردی؟!!
کنتس ساتورن:هیچی فقط اون وقتی بیدار میشه دیگه اون دختر ثابق نیست و از اون به بعد دیگه فقط جاسوس و مطیع دستور های منه اون جادوی سیاه نیروش به قدری قویه که زود اثر میکنه و باعث میشه وقتی بیدار بشه این خصوصیاتی که گفتم داشته باشه!!
شوناک:ولی بقیه بهش شک نمیکنن پایین موهاش سرمه ای شده!!
کنتس ساتورن با صدای بلند خندید و گفت:شما واقعا خیلی بامزه این اونا یه بار دختره رو بیشتر ندیدن به چیش باید شک بکنن تازه امروز آفتابیه حتما فکر میکنن متوجش نشدن!!مهم اون نیست مهم اینه که این گل زنبق یونانی وقتی بیدار میشه دیگه برای من کار میکنه و نه برای هیچ کس دیگه ای!! البته نه به تنهایی یه گروه هم هستن که همیشه باید زیر نظرش داشته باشن!!
سائولار:یه گروه؟!!     کنتس ساتورن:بله یه گروه ایتالیایی که پلیس مخفی ان!!
شوناک:پلیس مخفی؟!!   کنتس ساتورن:خب حالا هرچی دلت میخواد اسمشو بذار به هر حال اونا یه گروه ایتالیایی ان و برای من کار میکنن من تونستم با تزریق آمپول قدرت هایی بهشون بدم این دختره هم کل بدنشو اون جادو دربر میگیره خب حالا عکس اون گروه رو نشونتون میدم بفرما 1-آنّا گره گوریو(آنّا خانم)2-ماتیلدا3-مارگاریتا4-رابرت5-ادی6-بابی7-دنی
اینم عکسشون که توی مهمونی انداختن

 شوناک:حالا مطمئنی که اینا کالا مطیع دستور های توئن و به خاطر این دختره هم که شده بهت خیانت نمیکنن؟
کنتس ساتورن:چی داری میگی؟چرا باید بهم خیانت کنن؟!!     سائولار یکم فکر کرد و گفت:ببین اینا ایتالیایی ان که میشه رم باستان و این دختره هم یونانی مطمئنی اینا راضی میشن به کسی که توی خونه خودشون به دنیا اومده خیانت کنن؟!!
کنتس:شما دیوونه این این دختره یونانی و اینا هم ایتالیایی یا به قول شما رم باستان!!
شوناک:ببین اگه بخوای از نظر دوره کلاسیک باستان حساب کنی اینا یعنی یونان و رم همچین فرقی هم باهم ندارن!!
کنتس ساتورن:به هر حال من میدونم اونا به من خیانت نمیکنن!!
سائولار:تازه یه چیزی دیگه ایتالیا و یونان وقتی این نقشه رو شروع کردیم بهمون نگفته بودی باید کل اروپا رو گشت بزنیم ببین زن کارو سخت نکن ما که الان زمان پاپ ها و کاتولیک های اروپایی نیستیم!!
کنتس:بسه دیگه صبر داشته باشیت بعد از این یونان میریم به آمرکایی جنوبی بعدش آسیای مرکزی بعدش هم ماموریت ما خیلی سخت تر از اون کاتولیک های اون زمانه!!حالا برین از اینجا!!
هرسه از اونجا رفتن که مرسیا به هوش اومد اول فکر کرد که هیچ چیز یادش نمیاد ولی بعد به خودش اومد و از دستشویی اومد بیرون!!
ملکه لائورا:چرا دختره انقر طولش داد یه قرص خوردنه فقط!!
میرنا:بانوی من نگاه کنین اومد!! وقتی مرسیا اومد بیرون میرنا و میوکی جلو رفتن و میوکی گفت:چیشده حالت خوبه؟
مرسیا اون موقع سرش پایین بود با شنیدن اون حرف سرشو بالا آورد و گفت:اوههه چیزی نیست همه چیز روبه راهه!!


خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه

سئوالات

1-شما تا حالا سوار مترو شدین من که شدم

2-نظرتون راجع به اتفاقی که واسه مرسیا افتاد چیه؟اعتراف کنین کدومتون تو دلش گفت حق بود؟

3-شما غیر از سرمه ای شدن پایین موی مرسیا دیگه چه تغییری توی ظاهرش مشاهده میکنین؟خوب دقت کنین

4-به نظرتون این گروه پلیس مخفی آدمای خوبین یا بدین؟

5-از کجای این قسمت خیلی خوشتون اومد؟

خب بای


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت1:09---3 مرداد 1393
1.آره شدم

2.آدم به اون خوبی چرا حقش باشه؟

3.رنگ چشماش

4-بنظرم آدمای بدین بجز دختره که موهاش قهوه ایه

6-اوممم مثلا اونجایی که رفتن شهر آتن






میشه قسمت 21 رو بذاری
پاسخ:وقتی صحنه ها رو بکشم میذارم


Angelina
ساعت1:09---3 مرداد 1393
1.آره شدم

2.آدم به اون خوبی چرا حقش باشه؟

3.رنگ چشماش

4-بنظرم آدمای بدین بجز دختره که موهاش قهوه ایه

6-اوممم مثلا اونجایی که رفتن شهر آتن






میشه قسمت 21 رو بذاری


fatemeh
ساعت15:18---1 مرداد 1393
ببین وب دیگه ای که بهم داده بودی میشه نظر داد. من نتونستم.
پاسخ:چرا نمیشه؟!!


fatemeh
ساعت15:15---1 مرداد 1393
زالیا تو سیزده ابان ثبت نام می کنی.
پاسخ:درسته همونجا ثبت نام کردم


fatemeh
ساعت15:11---1 مرداد 1393
خب زالیا صدات می کنم.
پاسخ:اونم بدک نیست!!


fatemeh
ساعت14:48---1 مرداد 1393
دیدی بد قول نیستم.
پاسخ:خب آره دیدم!!برعکس بعضیا


fatemeh
ساعت13:31---1 مرداد 1393
سلام من اینجا چی صدات کنم؟
پاسخ:سلام:خب هرچی بجز اونی که توی مدرسه صدا میکنی


fatemeh
ساعت21:02---31 تير 1393
عکسایی که کنار اسممه قشنگه.
پاسخ:آره شبیه هندیا یا نمیدونم یونانی هائه


fatemeh
ساعت21:00---31 تير 1393
کلاس میری.
پاسخ:آره کلاس زبان


fatemeh
ساعت20:57---31 تير 1393
خب چه خبرا
پاسخ:هیچی از احقی زویا هرس میخورم
پاسخ:سلامتی


FATEMEH
ساعت20:55---31 تير 1393
راستی من نمونه دولتی قبول شدم.
پاسخ:مبارک باشه!!


FATEMEH
ساعت20:39---31 تير 1393
من هم مدرسه ایتم.فاطمه -ق
پاسخ:هم مدرسه ای یا هم کلاسی؟!! شناختم بابا


fatemeh
ساعت15:24---31 تير 1393
سلام منو شناختی.
پاسخ:نه دقیقا


fatemeh
ساعت15:37---29 تير 1393
سلام خوبی وبت خیلی خوبه .تعطیلات خوش میگذره
پاسخ:خوبم!!خب تقریبا خوش میگذره


flory bloom
ساعت17:13---20 تير 1393
: سلام: شناختی منو؟ داستانات خوبن و از اون بهتر کاراکتر کشیته خیلی خوب میکشی من که کلا از خودم نا امید شدم! بازم بهت سر میزنم: فعلا بای
پاسخ:سلام!ممنونم!!نه ناامید نشو


zahra
ساعت23:33---18 تير 1393

ین متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش


میس نانا
ساعت21:34---18 تير 1393
وبت عااااالیه لطفا جواب من را توی چت بده
پاسخ:ممنونم ولی ببخشید من چت نمیام


آلیسون
ساعت11:31---17 تير 1393
1-سوار شدم
2-خب شاید ذره حقش بود!
3-رنگ چشمش عوض شده
4-بعضیاشون بنظر آدم بدی میان ولی لباس بنفشه انگار خوبه
5-از اون قسمت که رفتن آتن!

اون صحنه از شهر آتن رو خیلی خوب کشیده بودی
پاسخ:ممنونم


negin
ساعت11:25---17 تير 1393
محشر بود - نقاشیا عالی بودن
1- سوار شدم
2- یه خورده حقش بود
3-رنگ چشماش عوض شده
4- آدمای بدین
از ون قسمت که میوکی داشت تعریف میکرد که پریده تو بغل اون پسره خیلی خوشم اومد
پاسخ:ممنون


GOLD VAMPIRE
ساعت23:57---16 تير 1393
١- فكر كنم.
٢- نه واقعا،حقش نبود.
٣- تغيير رنگ چشماش
٤- فكر نمي كنم آدماي خوبي باشن،البته شايد اون دختره كه لباس بنفش پوشيده بود بهتر باشه.
پاسخ:آهان مرسی که جواب دادی


◎Nickel/Sophie◎
ساعت22:53---16 تير 1393
عالی بود
1-نه نشدم ولی خیلی دوست دارم بشم!
2-خب به نظرم یه کوچولو حقش بود!
3-ممم اها رنگ چشماش عوض شده
4-هم خوب هم بد!
پاسخ:آهان مرسی


GOLD VAMPIRE
ساعت22:33---16 تير 1393
Ciao
البته من ايتاليايي بلد نيستم از ترجمه متن گوگل درآوردم،هميشه اولين كاري كه مي كنم ديدن عكساس.
پاسخ:به سئوالات جواب بده و این قسمت رو بخون


GOLD VAMPIRE
ساعت22:30---16 تير 1393
بيام موهاتم بكشم قيچي كنم بزارم تو نمايشگاه مدل مو؟؟؟ ميدوني من چقدر انتظار كشيدم تا قسمت بيست رو بنويسي؟؟
پاسخ:به سئوالات جواب بده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 56923
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1